فرآیند یاددهی و یادگیری در تربیت، به عنوان یکی از اساسیترین ارکان شکلگیری شخصیت و توانمندیهای فردی، همواره در مرکز توجه والدین، مربیان و نظامهای آموزشی قرار داشته است. با این حال، این مسیر پر از چالشها و اشتباهاتی است که گاه بیشتر از آنچه که به ظاهر مفید به نظر میرسند، میتوانند آسیبزا باشند.
در این مقاله، به بررسی اشتباهات رایج در مسیر یاددهی و یادگیری در تربیت، نقش تشویق بیرونی و درونی، اهمیت انگیزش و تفکر، و نحوه ایجاد محیطی مؤثر برای یادگیری عمیق پرداخته میشود. هدف این است که با شناخت این اشتباهات، بتوانیم مسیری سالمتر و مؤثرتر برای رشد و یادگیری در تربیت کودکان ایجاد کنیم.
والدین و مربیان دلسوز گاهی اوقات به خاطر سختگیریهای افراطی یا حمایتهای بیش از حد و ناشیگریها در روش های آموزش، طبیعت کودک را علی رغم میل باطنی به انحراف میکشانند! به تعبیر ژان ژاک روسو: مربیان قصد دارند طرز رفتار بزرگسالان را به کودک بیاموزند، ولی چون این طرز رفتار هنوز نمیتواند از طرف کودک مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد و حتی چنانکه باید درک شود، کودک از درسهای اخلاقی چیزی جز عادت دروغگویی ریاکاری و تظاهر یاد نمیگیرد.
اگر از این منظر به مسائل کودکان و مشکلات و ناهنجاریهای وارده بر ساختار شخصیتی آنها بنگریم، شاهد آسیبهای فراوانی خواهیم بود که جامعه بزرگسالان با قصد اصلاح و تربیت به کودکان وارد ساخته است. و چه بسا آثار منفی اقدامات به ظاهر مثبت تربیتی، بیش از آثار منفی عواملی است که ما به عنوان زمینههای به وجود آورنده مشکلات و فساد اخلاقی در جامعه ذکر میکنیم.
برای همین است که روسو به حق بیشترین حمله خود را متوجه بزرگسالان، والدین و مربیان میسازد. و به آنها هشدار میدهد که در چنین وضعیتی اگر کودکان به حال خود بمانند و هیچگونه اقدامی برای تربیت آنها صورت نگیرد خطر انحراف آنها کمتر خواهد بود. و برعکس اگر این اقدامات ناشیانه و عجولانه گسترش یابد، خطرات و ضربات وارده بر پیکر روانی و عاطفی کودکان در دورههای بعدی رشد جبران ناپذیر خواهد بود.
روسو به والدین و مربیان توصیه میکند: اگر میتوانستید هیچ کاری نکنید و نگذارید هیچ کاری صورت گیرد، اگر میتوانستید شاگرد خود را سالم و نیرومند به ۱۲ سالگی برسانید، بدون اینکه بتواند دست چپ و راست خود را از یکدیگر تمیز دهد، آنگاه به محض اینکه اولین درس شما را شنید، چشمان فهم و ادراک او برای استماع منطق و استدلال باز میشد. او هیچ گونه پیش داوری و هیچ گونه عادتی نداشت...
در محضر شما به عاقلترین آدمیان تبدیل میشد و شما با شروع کار خود به صورت کسی که هیچ اقدامی نمیکند در تعلیم و تربیت مطلوب معجزه میکردید.
این هراس و نگرانی هم اکنون نیز در جامعه تعلیم و تربیت ما همچنان رو به افزایش است و ما را وادار میسازد که به جای پرداختن صرف به ارائه روشها، تکنیکهای سطحی، تحمیل توصیهها و اندرزهای تربیتی غیر موثر در یادگیری در تربیت، آسیبها و موانع و آفات تربیتی را که با قصد تربیت و اصلاح شخصیت کودکان صورت میگیرد مورد بازنمایی و بازشناسی قرار دهیم.
یکی از نکات مهمی که باید به آن توجه ویژه داشت این است که تشویق بیرونی، مانع خود انگیختگی درونی است! بدون تردید تشویق و ترغیب از مهمترین ارکان روانشناسی تربیتی و عاملی موثر در تحریک انگیزشهای پیشرفت و عملکرد فرد در فرایند یادگیری و تقویت رفتارهای مطلوب است. تشویق به عنوان یک نیاز روانزادی از اولین گامهای یادگیری در تربیت کودک محسوب میشود.
وقتی کودک را مورد تشویق قرار میدهیم، فرصتی فراهم میشود تا او به توانایی ظرفیت و ارزشمندیهای خود پی برده و نتیجه مفهوم مثبت و ارزندهای از عملکرد مفید خود در ذهن تصویر کند. این تصویر بعدها شکل دهنده بنیانهای برداشت مثبت از خود و تحکیم و تقویت عزت نفس او خواهد بود. اما آنچه در روند تشویق متوالی و مکرر کودک وجود دارد این است که اگر تشویق صرفاً بر اساس محرکها و مشوقهای بیرونی متمرکز گردد به تدریج به عنوان یک عامل ضد تشویق عمل خواهد کرد.
در واقع این گونه تشویقهای بیرونی مانعی برای تقویت درونی و خودانگیختگی درون زا میگردد. باید به خاطر داشت که پاداش تا اندازهای برای ایجاد و تقویت رفتار مطلوب ثمربخش است، اما غالباً والدین و مربیان از این ابزار در همه جا و در همه شرایط برای تسهیل و تسریع رفتار مورد انتظار خود از فرزندان استفاده میکنند، بدون اینکه به عواقب سوء احتمالی آن توجه کافی داشته باشند.
نتایج برخی تحقیقها نشان داده است که اگر رفتار کودک و انگیزه پیشرفت او را از طریق مشوقهای بیرونی مانند جایزه، پول، کارتهای آفرین مکرر، تحسینهای لفظی متعدد و سایر عوامل برونی شرطی کنیم، آزادی و رشد طبیعی را از او سلب و رفتاری را با ضوابط و معیارهایی از پیش تعیین شده قالبسازی کردهایم. این پاداش دهی مانع شوقیابی درونی میشود و اینگونه وابستهسازی مانع تولید انگیزههای درونی میگردد. طبیعت انسانها به گونهای است که وقتی در انجام امور مورد تشویق قرار میگیرند، در صدد بر میآیند تا آن کارها را بهتر انجام دهند.
این مسئله به خصوص در سنین پایینتر که رفتار آدمی از پیچیدگی کمتری برخوردار است و نیاز به حمایت و تایید دیگران مصداق بیشتری دارد. از طرف دیگر چون ارزشهای اخلاقی و دینی را نمیتوان با زور و اجبار به دیگران یاد داد باید انگیزه درونی و تمایل قلبی برای یادگیری در تربیت، در افراد ایجاد شود تا خود آنها به طور ارادی و اختیاری از روی نیاز فطری به کشف آن بپردازند. از همین روست که رهیافت ذکر در قرآن و آموزههای دینی یک رهیافت درونی و اکتشافی به جای آموزشهای صوری یادگیری های بیرونی محسوب میشود. زیرا ذکر و یادآوری در ذات خود واجد لذت و انگیزش پایدار است. هر چند معلم باید به شیوههای مختلف برای علاقمند کردن و ایجاد انگیزه در دانشآموزان کوشش کند، اما نباید محرکها و مشوقهای بیرونی را جایگزین انگیزههای درونی نماید.
صاحبان تعلیم و تربیت برای ایجاد انگیزه در دانشآموزان اهمیت فراوانی قائل هستند، به طوری که عدهای آن را رمز یادگیری دانستهاند و بخش عمدهای از فرایند یادگیری در تربیت را در چگونه برانگیختن میدانند. اگر انگیزه یادگیری و پیشرفت و ترقی در دانشآموزان ایجاد شده باشد آنها خود به خود راه مواجهه با موانع را فرا خواهند گرفت به شرط آنکه مقتضیات رشد فراهم شده باشد آزمایشهایی که در مورد دانش آموزان با انگیزه و بدون انگیزه با وجود داشتن هوش بالا انجام گرفته است، نشان میدهد که دانش آموزان با انگیزه پیشرفت نسبت به دانش آموزانی که فاقد انگیزه هستند موفقیت بیشتری دارند.
اینجاست که امیل شارتیه مربی بزرگ فرانسوی کنشوری بهره عاطفی را فراتر از بهره هوشی میداند و اعلام میکند که ( کودک هر قدر بخواهد میتواند باهوش باشد)!بنابراین نقش عاطفی و انگیزشی در فرایند یادگیری در تربیت و کنشوری هوش بسیار موثر است.
از لحاظ پرورشی، انگیزش هم هدف است و هم وسیله. به عنوان هدف، ما از دانش آموزان میخواهیم نسبت به رفتارها و انتظارات مورد نظر ما پاسخ مثبت دهند. از این رو تمام برنامههای تربیتی که در آن فعالیتهای مربوط به حیطه عاطفی لحاظ شده است دارای ماهیت انگیزشی هستند. ایجاد نشاط و شادابی در محیطهای آموزشی به منزله یک بستر نیرومند در قالب آمادگی ذهنی و رفتارهای ورودی به منزله پیش نیاز یادگیری در تربیت و سازگاری رفتار اولیه به حساب میآید. اگر دانش آموزان نسبت به درس و مدرسه بیعلاقه و به عبارتی دارای انگیزش پایینی باشند، به توضیحات معلم توجه نخواهند کرد و در نهایت پیشرفت چندانی نصیب آنها نخواهد شد، اما اگر علاقه آنها نسبت به مطلب درسی بالا باشد و دارای انگیزش بالایی باشند هم توضیحات معلم را به دقت گوش داده و تکالیف درسی خود را با جدیت انجام خواهند داد و هم درصدد کسب اطلاعات بیشتری در زمینه مطلب درسی خواهند بود و در نتیجه پیشرفت زیادی نصیب آنها خواهد شد.
در واقع EQ بالا موجب استفاده بیشینه از IQ خواهد شد و خواستن توانستن را به همراه میآورد.همه این مفاهیم موقعی از اصالت و حمایت برخوردار میشود که با اصل شوق درونی و انگیزش خود انگیخته همراه گردد و اگر اینگونه تقویتها و پاداشها از منبع بیرونی دریافت گردد خود به خود پویایی و نیرو زایی خود را از دست داده و به انتظارات شرطی شده تبدیل میشود.
این مسئله در مورد روشهای ایجاد عادت نیز مصداق دارد، زیرا هرگاه روشهای شرطی کردن برای تقویت رفتار مطلوب از روی عادت و تکرار مکانیکی انجام گیرد، ارگانیسم بدن بدون توجه به کارکرد و محتوای عمل و صرفاً برای کسب پاداش این رفتار را انجام میدهد. در واقع قالب رفتار بر محتوای رفتار غلبه میکند. در این صورت رفته رفته شکل مکانیکی و فیزیکی رفتار باقی میماند، بدون آنکه از محتوا و انگیزه موضوع اثری باقی بماند.
چیزی که امروزه در قلمرو تربیت دینی و اخلاقی دانش آموزان به شدت رواج یافته و به نام تربیت دینی، هویت دینیابی و فطرت خداجویی دانشآموزان را کمرنگ ساخته است. متاسفانه بیشترین ضایعه تربیتی از بها دادن به عوامل مشوق بیرونی، متوجه دانش آموزان مدارس ابتدایی است که هنوز از رشد لازم و کافی برخوردار نبوده و بعضاً موقعیتها را تشخیص نمیدهند و نمیتوانند معنای رقابت را دریابند. عدهای از معلمان و مربیان برای دستیابی به اهداف خود و تقویت هرچه سریعتر رفتارهای مورد نظر در دانشآموزان سعی میکنند به هر طریق ممکن رفتار کودک را مطابق خواستهها و دستورات و مقررات از پیش تعیین شده شکل دهند، بدون اینکه به پیامدهای تخریبی این روشهای شتاب زده و صوری در ساختار شخصیتی کودک بیندیشند.
لذا چنانچه این گونه روشهای سطحی ظاهر پسند دیگر انگیخته و تصنعی افزایش یابد، فجایع سنگین و جبران ناپذیری را در روند تعادل جویی طبیعی کودکان شاهد خواهیم بود. در واقع با این اقدامات در ورطه مکتب رفتاری نگران شرطی خواهیم افتاد که تنها شرط وقوع یک رفتار را در حد تقویتهای بیرونی و محیطی قلمداد میکنند. این سرنوشت برای جامعه ما که برای انسان و انسانیت اراده انتخاب آگاهی و... اهمیت ویژه قائل است آفتی بزرگ در نظام تعلیم و تربیت محسوب خواهد شد.
هرگاه چیزی را به کودک یاد دهیم مانع از آن شدهایم که خود او آن را شخصاً کشف و یا اختراع کند. این عبارت کوتاه از ژان پیاژه شاید یکی از بلندترین و عمیقترین تعریفهای نقیض نما و تبیینها از فرایند یادگیری در تربیت خلاقانه در آموزش و پرورش فعال باشد. این تعریف دقیقاً عکس آن چیزی است که ما غالباً در آموزش و پرورش سنتی فعلپذیر بدان عمل میکنیم. غالباً نظریههای روانشناسی کلاسیک در تعریف یادگیری در تربیت گفتهاند: یادگیری در تربیت عبارت است از تغییرات نسبتا پایداری که در رفتار ارگانیسم بر اثر تجربه در تربیت فرزندان رخ میدهد.
اما روانشناسان تحولی نگر، یادگیری در تربیت را تابع تحول میدانند و بر این باورند که یادگیری در تربیت عبارت است از تغییرات تجربه توسط ارگانیسم! یعنی به جای اینکه رفتار ارگانیز بر اثر تجربه تغییر کند این رفتار ارگانیسم است که تجربه را تغییر میدهد. البته این دو فرایند در هم تنیده و لازم و ملزوم یکدیگرند و تاکید مطلق روی هر یک از این دو مسلماً دور از ماهیت یادگیری است، ولی آنچه بیشتر در گفتار مد نظر است برجسته سازی مفهوم دوم از یادگیری در تربیت یعنی تغییر تجربه توسط ارگانیسم میباشد که مورد غفلت بیشتری واقع شده است.
دانسته های آماده
در واقع اگر ما چیزی به کودک یاد میدهیم و تجربیات متعددی را در ذهن و حافظه او میگنجانیم از یک منظر هم خود را و هم کودک را راضی کردهایم. بدین معنا که توانستهایم در یک زمان کوتاه تمامی دانستهها و اطلاعات جمع آوری شده را مستقیماً به طور دفعی و تراکمی به او منتقل نموده و خیال خود را راحت کنیم که تجربیات چندین ساله و یافتهها و اطلاعات چند جانبه را بدون هیچ گونه زحمت و فرصت کشف به او واگذار کردهایم، غافل از آنکه همین دانستههای آماده مانع خلاقیت و ابتکار او در یادگیری در تربیت میشود.
یادگیری در تربیت واقعی و عمقی زمانی به وقوع میپیوندد که دانش آموز در برابر ندانستهها قرار گیرد، تا خود شخصاً دانستهها را کشف کند و به تعبیر حدیث بسیار عمیق و گویای
رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: حسن السوال نصف العلم سوال نیکو نیمی از علم است.
در واقع این سوال است که به کاویدن ذهن و نامتعادل ساختن شناخت هر فرد منجر میشود و زمینه فرایند کشف و ابداع را ایجاد میکند. در آموزش و پرورش فعال معلم نقش تشنه کننده را دارد، نه سیراب کننده. او ذهن را از تعادل و سکون و ارضای موجود خارج میکند تا خود فرد از طریق طبیعی و اصل تعادلجویی به تعادل دست یابد. به راستی هدف نهایی ما از یادگیری در تربیت چیست؟ آیا محتوای چه یاد گرفتن مهم است یا شیوه چگونه یاد گرفتن؟ آیا فرایند یادگیری در تربیت اهمیت دارد و یا نتیجه یادگیری در تربیت؟ آیا ما به دنبال تراکم ذهن هستیم یا تحول ذهن؟ آیا به تعادل فکر میپردازیم یا به عدم تعادل آن؟ برای روشن کردن این ابهامات به عنصر زیرساز یادگیری در تربیت که همان تفکر است می پردازیم.
پیش از این اشاره شد که پیاژه تعریف را معکوس میکند و یادگیری در تربیت را تغییر تجربه بر اساس رفتار میداند وی عنوان میکند که تاثیر کودک بر محیط پیرامون ماهیت تجربه وی را تغییر میدهد، یعنی اگر تجربه محصول رفتار کودک است و اگر رفتار کودک نیز بر اساس تجربه تغییر میکند، پس تجربه انسان و عمل انسان با هم مرتبط اند.گویا به همین دلیل است که پیاژه میگوید فعالترین دوران رشد آدمی دوران کودکی است که حتی بزرگسالان را تابع خود میکند به همین دلیل در این سن تربیت هم بهتر صورت میگیرد. لذا این دیدگاه بر این باور است که دریافت موقعیتهای آموزشی ساختهای شناختی است،هنگامی که کودک در مقابل موقعیت جدید قرار میگیرد باید موقعیت را بفهمد و پاسخ خاصی ابداع کند.
فهم موقعیت جدید تنها از راه مرتبط کردن آن با معلومات پیشین درباره موقعیت امکانپذیر است. به عبارت دیگر یک موقعیت برای آزمودنی هرگز به عنوان پدیدهای در دنیای بیرونی نیست بلکه از راه درونسازی آن در ساخت شناختی،قابل درک و فهم است. چنین موقعیتی دانش آموز را در وضعیتی قرار میدهد که او خود شخصاً به بنا کردن مفاهیم آموزشی و تربیتی در ساختار روانی خود بپردازد. اگر چنین فعالیتی از جانب دانش آموز باز تولید شود پایداری عمق و وسعت یادگیری در تربیت استحکام و ثبات بیشتری مییابد و نوعی خود رهبری و خود نظم جویی در فرایند یادگیری در تربیت به وجود میآید که نیازی به تقویتها و وابستگیهای بیرونی نیست. در واقع هر نوع رابطه بین موجود زنده و محیط او دارای این ویژگی است که موجود زنده به جای اینکه به صورتی فعل پذیر تابع محیط باشد آن را با ساخت خاصی تغییر میدهد.
پس اگر بپذیریم که یادگیری در تربیت واقعی، عبارت است از: پدید آمدن ساختهای تازه باید در اتخاذ روشهای آموزشی و تربیتی تحولی بنیادین رخ دهد زیرا اگر یادگیری در تربیت واقعی، کسب یک ساخت جدید از عملیات ذهنی باشد و این ساخت ذهنی جدید از فرایند تعادلیابی ناشی شود، پس یادگیری در تربیت تنها موقعی مفهوم واقعی مییابد که ساخت شناختی قبلی مستعد جذب تجاربی جدید برای پدید آوردن ساخت بعدی باشد، چرا که وقتی ساخت شناختی لازم موجود باشد کودک میتواند واقعیت جهان خارج را شناسایی کند، اما وقتی ساخت شناختی موجود نباشد تجارب تازه صرفاً تاثیرات سطحی بر درک و فهم کودک خواهند داشت. لازمه تحقق چنین موقعیتی فراهم آوردن امکانات آموزشی و تربیتی به تناسب امکانات و ظرفیتهای درونی کودک است. اینجاست که باید متقاعد شویم که یادگیری در تربیت تابع تر از تحول روانی کودک است محتوای آموزشی به تبع فیت روانی شکل میگیرد و تجربه توسط ارگانیسم تغییر مییابد.
در قلمرو فعالیتهای تربیتی نیز باید دانش آموزان خود مربی خویش باشند و شرایط و زمینهها به گونهای فراهم شود که مربیساز هدایتگر و راهنما باشد و دانش آموزان بازیگر مجری اقدام کننده و فاعل تربیت باشند. در واقع روشهای فعال روشهایی هستند که فعالیت یادگیرنده را به مورد نیازهای عمومی وی برمیانگیزد. راهبردهایی که در این روشها به کار گرفته میشود از تحول ذهنی خاطب و تراز اجتماعی شدن وی پیروی مینماید. این روشها را میتوان از سطح پیش دبستانی تا سطح آموزش عالی به کار برد. روشهای فعال ویژگی روشهای جدید را حفظ میکنند و در عین حال بدون آنکه کودک را با تجارب خود تنها بگذارند، امکان به عمل درآوردن آنها را فراهم مینماید. کاربرد روشهای فعال مستلزم کوشش شخصی از جانب کودک است. فعالیت حسی حرکتی کودک در دوره خردسالی در اموری از نوع ترکیب اجزا ساختن و استنتاجهایی میتوان از آنها یاد کرد متجلی میشود. باید به خاطر داشته باشیم که روش فعال علاوه بر فراهم کردن شرایط مختلف باید از طریق ترغیب و تحریریز یادگیرنده صورت گیرد و تمام پیامهای آموزشی و تربیتی متناسب با کانون رغبت،و علاقه کودک باشد،زیرا هیچ تغییری در رفتار یادگیرنده رخ نمیدهد مگر آنکه از میل درونی و رغبت طبیعی سرچشمه گیرد.
بنابراین میتوان چنین نتیجه گرفت که کودک هنگامی به طور درونی شده و عمیق چیزی را یاد میگیرد که خودآگاه و فعالانه در آن به فعالیت ذهنی و عینی بپردازد و خود از آن کوششها نتیجهگیری کند.
فرآیند یاددهی و یادگیری در تربیت، سنگ بنای تربیت و پرورش انسان است و نقش آن در شکلگیری شخصیت، خلاقیت و مهارتهای کودک بیبدیل است. اما این مسیر هموار نیست و اشتباهاتی چون سختگیری بیش از حد، وابستهسازی به تشویقهای بیرونی، و نادیده گرفتن انگیزه ذاتی، میتوانند به جای پیشرفت، زمینهساز مشکلات رفتاری و عاطفی شوند. بر اساس دیدگاه صاحبنظرانی چون روسو و پیاژه، یادگیری در تربیت عمیق تنها از طریق کشف خودانگیخته و فعالیت ذهنی کودک حاصل میشود. ایجاد محیطی پر از علاقه، شادابی و فرصت برای تجربه و اکتشاف، ضروری است.
والدین و مربیان باید از قالبهای سنتی و مکانیکی دوری کرده و به جای تحمیل، به تقویت قدرت تفکر، حل مسئله و خلاقیت کودک بپردازند. در نهایت، میتوان چنین نتیجه گرفت که کودک هنگامی به طور درونی شده و عمیق چیزی را یاد میگیرد که خودآگاه و فعالانه در آن به فعالیت ذهنی و عینی بپردازد و خود از آن تلاش ها نتیجه گیری کند.
در صورتی که تمایل دارید تا با دوره های تربیتی متنوع، اردو های ماجرا محور، پرونده های ویژه تربیتی و همچنین استفاده از ظرفیت مشاوران برجسته تربیتی کشوری بهره مند شوید، فقط کافی ست تا به سایت همیار 28 مراجعه کنید و از دوره ها و مقالات ما بازدید بفرمایید.خوشحال می شویم تا نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید.
همیار 28، یاری برای تربیت
0دیدگاه ثبت شده، نظر تو چیه؟