یکی از موضوعات مهم و مغفول در حیطه نظام آموزشی و تربیتی، بحث تربیت و پرورش عقل است.
موضوع تربیت و پرورش عقل به عنوان یک محور موازی درکنار تعلم قرار گرفته است اما مورد غفلت بسیاری از معلمان و مربیان تربیتی واقع شده است. در این مقاله در مورد اهمیت تربیت و پرورش عقل و جایگاه آن در نظام تعلیم و تربیت از نگاه استاد شهید مرتضی مطهری (ره) بحث شده است.
بحث ما درباره تعلیم و تربیت در اسلام است. تعلیم و تربیت، بحث ساختن افراد انسانهاست. یک مکتب که دارای هدفهای مشخص است و مقررات همهجانبهای دارد و به اصطلاح سیستم حقوقی و سیستم اقتصادی و سیستم سیاسی دارد، نمیتواند یک سیستم خاص آموزشی نداشته باشد؛ یعنی مکتبی که میخواهد در مردم طرحهای خاص اخلاقی، اقتصادی و سیاسی را پیاده کند، بالاخره اینها را برای انسانها میخواهد، اعم از اینکه هدف فرد باشد یا جامعه، که این خود مسئلهای است که در همین جا باید بحث شود.
اگر هدف جامعه باشد، بالاخره این افراد هستند که به وسیله آنها باید این طرحها پیاده شود. افراد باید آموزش ببینند و طوری پرورش پیدا کنند که همین طرحها را در اجتماع پیاده کنند. و اگر هدف فرد باشد نیز این ایدهآلی است که آموزش و پرورش افراد ضروری است. در اسلام، هم اصالت فرد محفوظ است و هم اصالت اجتماع؛ یعنی فرد خودش خالی از اصالت نیست. پس بالاخره طرحی و برنامهای برای ساختن فرد وجود دارد، اعم از اینکه فرد را باید ساخت برای طرحهایی که برای اجتماع و جامعه است و این طرح و برنامه را به عنوان مقدمه ساختن اجتماع در نظر بگیریم، یا فرد را باید ساخت از این نظر که هدف ساختن افراد است، و یا از یک نظر جمعی فرد باید ساخته بشود، هم ازآن جهت که باید مقدمهای و ابزاری برای ساختن اجتماع باشد و هم از نظر اینکه خودش هدف است.
اینجاست که ما باید با اصول تعلیم و تربیت اسلامی آشنا بشویم. اولاً آیا اسلام برای مسئله تعلیم به عنوان آموزش دادن و آگاهی دادن اهمیتی قائل است یا نه؟ و به عبارت دیگر آیا اسلام عنایتی به تربیت و پرورش عقل و فکر انسان دارد یا چنین عنایتی ندارد؟ این همان مسئله علم انسانی است که از قدیم میان علما مطرح بوده؛ هم اصل مطلب که اسلام دینی است که به علم دعوت کرده است، و هم خصوصیات آن که آن علمی که اسلام به آن دعوت کرده است چه علمی است، که افرادی نظیر غزالی، فیض و دیگران در این زمینه بحث کردهاند. و از نظر تربیت و پرورش هم مقررات اخلاقی اسلام، همه مقررات پرورشی انسانهاست که انسانی که اسلام میخواهد پرورش بدهد، نمونه انسان چگونه انسانی است و مدل آن انسان چگونه مدلی است؟ البته مسائل دیگری هم در اینجا هست که مربوط به کیفیت اجرای مطلب است؛ یعنی هدفها مشخص، ولی برای تربیت انسان از چه متد و روشی باید استفاده کرد؟ یعنی تا چه اندازه ملاحظات روانی در تعلیمات اسلامی منظور شده است؟ مثلاً در تعلیم و تربیت کودک چه دستورهایی رسیده و در آن دستورها چقدر واقعبینی و ملاحظات روانی رعایت گردیده و در گذشته، تعلیم و تربیتهای قدیمی ما چقدر منطبق با تعلیمات اسلامی بوده و چقدر نبوده، و تعلیم و تربیتهای امروز ما چقدر منطبق است.
مسئله اول که باید بحث کنیم همان مسئله تربیت و پرورش عقل و فکر است. در اینجا ما دو مسئله داریم: یکی مسئله تربیت و پرورش عقل و فکر، و دیگر مسئله علم.
مسئله علم همان آموزش دادن است. «تعلیم» عبارت است از یاد دادن. از نظر تعلیم، متعلم فقط فراگیرنده است و مغز به منزله انباری است که یک سلسله اطلاعات در آن ریخته میشود. ولی در آموزش، کافی نیست که هدف این باشد بلکه باید بحث تربیت و پرورش عقل در متعلم هم لحاظ شود. امروز هم این را نقص میشمارند که هدف آموزگار فقط این باشد که یک سلسله معلومات، اطلاعات و فرمول در مغز متعلم بریزد، آنجا انبار بکند و ذهن او بشود مثل حوضی که مقداری آب در آن جمع شده است. هدف معلم باید بالاتر باشد و آن این است که نیروی فکری متعلم را پرورش و استقلال بدهد و قوه ابتکار او را زنده کند. یعنی کار معلم در واقع آتشگیر دادن است. فرق است میان تنوری که شما بخواهید آتش از بیرون بیاورید و در آن بریزید تا این تنور را داغ کنید، و تنوری که در آن هیزم و چوب جمع است، شما آتشگیره از خارج میآورید، آنقدر زیر این چوبها و هیزمها آتش میدهید تا خود اینها کمکم مشتعل بشود و تنور با هیزم خودش مشتعل گردد. چنین به نظر میرسد که آنجا که راجع به عقل و تعقل در مقابل علم و تعلیم بحث میشود، نظر به همان حالت رشد عقلانی و استقلال فکری است که انسان قوه استنباط داشته باشد.
جملهای دارند امیرالمؤمنین که در نهجالبلاغه است و در آن، علم را به دو قسم تقسیم کردهاند. جمله این است:
«العلمُ علمان: علمٌ مطبوع و علمٌ مسموع»
(دو نوع علم داریم: یکی علمی که از طبیعت انسان سرچشمه میگیرد و دیگری علمی که انسان از دیگری یاد گرفته و معلم آن را به او تعلیم داده است.)
علم مسموع اگر تبدیل به علم مطبوع نشود، فایدهای ندارد و واقعاً هم همینطور است. مثلاً آنکس که علم را فقط یاد گرفته و به ذهن خود سپرده و موضوع تربیت و پرورش عقل در او جدی گرفته نشده باشد، مانند انسانی است که چشمهای در وجودش نجوشد و فقط آب را از بیرون بیاورد و در جایی ذخیره کند. اما علم مطبوع آن است که خود انسان به آن برسد، یعنی نیروی تعقل و تفکرش آن را ایجاد کند.
اغلب سیستم آموزشی قدیم خودمان هم همین جور بوده و بحث تربیت و پرورش عقل در متعلمان جدی نگرفته شده است. شما میبینید که افرادی حال یا به علت نقص استعداد و یا به علت نقص تعلیم و تربیت، نسبت به آن معلوماتی که آموخته اند درست حکم ضبط صوت را دارند. کتابی را درس گرفته، خیلی هم کار کرده، خیلی هم دقت کرده، درس به درس آن را حفظ کرده و نوشته و یاد گرفته. بعد مثلا مدرس شده و می خواهد آن درس را بدهد. آنچه که در این کتاب و در حاشیه ها و شرح آن بوده، همه را مطالعه کرده و از استاد فرا گرفته است. هر چه شما راجع به این متن و این شرح و این حاشیه بپرسید، خوب جواب می دهد. یک ذره که پایتان را آن طرف بگذارید، او دیگر لنگ است. معلوماتش فقط همین مسموعات است و اگر مطلب دیگری در جای دیگر باشد که او بخواهد از این مایه های معلومات خودش آن جا نتیجه گیری بکند، عاجز است و بلکه دیده شده افرادی را که بر ضد آنچه که اینجا یاد گرفته اند آن جا قضاوت می کنند. و لهذا شما می بینید که یک عالم، مغزش جاهل است. عالم است وی مغزش مغز جاهل است. عالم است، یعنی خیلی چیز ها را یاد گرفته، خیلی اطلاعات دارد ولی آن جا که شما مسئله ای خارج از حدود معلوماتش طرح می کنید، می بینید که با یک عوام صد در صد عوام طرف هستید. آن جا که می رسد، یک مطلق از آب در می آید.
مثل معروفی است که البته افسانه است میگویند که یک غیبگو و رمالی، علم غیبگویی و رمالی را به بچهاش آموخت. بعد خودش در دربار پادشاه حقوق خوبی میگرفت. این علم را به بچهاش آموخته بود که بعد از خودش او این پست را اداره کند. تا روزی که او را به پادشاه معرفی کرد. پادشاه شخصی که او را امتحان کند، تخم مرغی در دستش گرفت و به او گفت: اگر گفتی که در دست من چیست؟ او هرچه حساب کرد نفهمید که چیست. ابتدا گفت: وسطش زرد است و اطرافش سفید. بعد یک فکری کرد و گفت: این سنگ آسیایی است که در وسطش هویج ریخته اند. پادشاه بدش آمد و بعد پدرش را آورد و گفت: آخر این چه علمی است که به او آموختهای؟ گفت: علم را بهخوبی آموختم ولی این عقل ندارد و موضوع تربیت و پرورش عقل در او را همانند تعلیم جدی نگرفته ام. آن حرف اول را از روی علمش گفت ولی این دومی را که آن را به این مورد تطبیق داد از روی بیعقلیاش گفت. شعورش نرسید که سنگ آسیای در دست انسان جا نمیگیرد. این را عقل آدم باید حکم بکند.
این داستان معروفی است و من تا به حال از چند نفر شنیدهام. میگویند: یک وقت یک خارجی آمده بوده کرج، با یک دهاتی روبرو شد. این دهاتی خیلی جوابهای نغز و پختهای به او میداد. هر سؤالی که میکرد، خیلی عالی جواب میداد. بعد او گفت که تو اینها را از کجا میدانی؟ گفت: «ما چون سواد نداریم، فکر میکنیم.» این خیلی حرف پرمعنایی است: آن که سواد دارد معلوماتش را میگوید ولی من فکر میکنم، و فکر خیلی از سواد بهتر است. در واقع این فرد با فکر کردن بر روی تربیت و پرورش عقل خود کار کرده است.
این مسئله که باید در افراد و در جامعه رشد شخصیت فکری و عقلانی پیدا بشود یعنی قوه تجزیه و تحلیل در مسائل پیدا بشود و مسئله تربیت و پرورش عقل در آن ها جدی گرفته شود، یک مطلب اساسی است، یعنی در همین آموزش ها و تعلیم و تربیت ها در مدرسه ها وظیفه معلم بالاتر از این که به بچه یاد می دهد این است که کاری بکند که قوه تجزیه و تحلیل او قدرت بگیرد نه این که فقط در مغز وی معلومات بریزد، که اگر معلومات خیلی فشار بیاورد ذهن بچه راکد می شود.
در میان علما افرادی که خیلی استاد دیدهاند، من به اینها هیچ اعتقاد ندارم. به همین دلیل اعتقاد ندارم که خیلی استاد دیدن، همان که برایشان باعث افتخار است. مثلا میگویند فلان کس سیسال به درس مرحوم نائینی رفته یا بیست و پنج سال فلان درس آقا ضیاء را دیده. علمی که باید بیست و پنج سال عمر بگذرد، درس این انسان و آن استاد را دیده، او دیگر مجال فکر کردن برای خودش باقی نگذاشته، برای تربیت و پرورش عقل وقت نگذاشته. تمام عمرش تکرار محفوظات دیگران بوده، خودش چیزی نیاورده. برای اینکه با نیروی تفکر خودش تمرین نکرده است.
مغز انسان، درست حالت معده انسان را دارد. معده انسان باید غذا را از بیرون، به اندازه بگیرد و با ترشحاتی که خودش روی غذا میکند آن را بسازد. و باید معده اینقدر آزادی و جای خالی داشته باشد که به آسانی بتواند غذا را زیر و رو کند، اسیدها و شیرههایی را که باید ترشح نماید و بسازد. ولی معدهای که مرتب بر آن غذا تحمیل میکنند و تا آنجاکه جا دارد به آن غذا میدهند، دیگر فرصت و امکان برایش پیدا نمیشود که این غذا را درست حرکت بدهد و بسازد، آن وقت میبیند اعمال گوارشی اختلال پیدا میکند و عمل جذب هم در رودهها هم درست انجام نمیگیرد.
مغز انسان هم قطعا همین جور است. در تعلیم و تربیت باید مجال فکر کردن به دانشآموز داده بشود و او به فکر کردن ترغیب گردد. و برای تربیت و پرورش عقل باید به او فرصت داد.
ما در میان استادهای خودمان، آن استادهایی را میدیدیم ابتکار دارند که زیاد معلم ندیده بودند. شیخ انصاری که یکی از مبتکرترین فقیههای صد و پنجاه سال اخیر است، ازتمام علمای فعلی کمتر استاد دیده، یعنی دوره استاد دیدنشان بسیار کم بوده است. طلبهای بود که رفت نجف. مختصری استادهای نجف را دید. بعد خودش راه افتاد دنبال استادهای متنوع، رفت مشهد، مدتی در مشهد ماند. خیلی نپسندید. به تهران آمد. تهران هم خیلی نماند، رفت اصفهان. اصفهان کمی بیشتر ماند. آقا سید محمدباقر حجتالاسلام در این شهر معلم رجال بود. در فن رجال چیزهایی یاد گرفت. بعد رفت کاشان. سه سال کاشان ماند. آنجا از همهجا بیشتر ماند. یعنی همه دوره معلم دیدن او اگر حساب کنید، ده سال نمیرسد، در صورتی که دیگران بیست سال و بیست و پنج سال و سی سال معلم دیدهاند. آقای بروجردی را اغلب اشکال می گرفتند که کم استاد دیده بود، از نظر ما حسنش همین بود که خیلی استاد ندیده بود. ایشان هم کم استاد ندیده بود. دوازده سال استادهای درجه اول دیده بود. هفت سال نجف و سه چهار سال اصفهان استاد دیده بود. ولی نجفیها قبولش نکردند. میگفتند این استاد کم دیده، مثلاً باید سی سال استاد دیده باشد، و به همین دلیل که کمتر استاد دیده بود، ابتکارش از اغلب آن علما بیشتر بود. و برای پرورش عقل خود وقت صرف کرده بود. یعنی فکر میکرد. مسائلی که مطرح کرده مسائلی است که خودش فکر میکرد، چون مجال فکر کردن داشت.
به هر حال خیال نمیکنم این مسئله جای تردید باشد که در آموزش و پرورش، هدف باید رشد فکری دادن به متعلم و به جامعه باشد. تعلیمدهنده و مربی هر که هست معلم است، استاد است، خطیب است، واعظ است باید کوشش کند که او به متعلم و مستمع، رشد فکری یعنی قوّه تجزیه و تحلیل بدهد و برای تربیت و پرورش عقل متعلم هزینه بکند، نه اینکه تمام همّش این باشد که دائم بیاموزد، فراگیرید و حفظ کنید. در این صورت چیزی نخواهند شد. تعقل همان فکر کردن است. نیروی فکر کردن خود شخص است که استنباط کند، اجتهاد بکند، رد فرع بر اصل بکند.
مرحوم آقای حجت یک حرف خیلی خوبی در باب اجتهاد زد،
گفت: اجتهاد واقعی این است که وقتی یک مسئله جدید که انسان هیچ سابقه ذهنی ندارد و در هیچ کتابی طرح نشده به او عرضه شد، فورا بتواند اصول را به طور صحیح تطبیق کند و استنتاج نماید،
وگرنه انسان مسائل را از روی کتاب جواهر یاد گرفته باشد، مقدمه و نتیجه همه را گفته اند، او فقط یاد می گیرد و می گوید من فهمیدم صاحب کتاب جواهر چنین میگوید، بله من هم نظر او را انتخاب کردم! پس مسئله تربیت و پرورش عقل چه می شود؟ این اجتهاد نیست، همین کاری که اکثر میکنند. اجتهاد ابتکار است و اینکه انسان خودش ردّ فروع بر اصول بکند. همیشه مجتهدها عدهای از مقلدها هستند، مقلدهایی در سطح بالاتر. شما میبینید در هر چند قرن یک نفر پیدا میشود که اصولی را تغییر میدهد، اصول دیگری بجای آن میآورد و قواعد تازهای ابداع میکند؛ بعد همه مجتهدها از او پیروی میکنند. مجتهد اصلی همان یکی است، بقیه مقلدهایی به صورت مجتهد هستند که از این مقلدهای معمولی کمی بالاترند. مجتهد واقعی در هر علمی همینجور است. در ادبیات اینجور است، در فلسفه و منطق اینجور است، در فقه اینجور است، در فیزیک و ریاضیات اینجور است. شما میبینید در فیزیک، یک نفر میآید یک مکتب فیزیکی میآورد، بعد تمام علمای فیزیک تابع او هستند، این راکه متوجه شد، یک مکتب جدیدی میآورد و مکتب قابل قبولی هم میآورد که افکار را تابع خودشان کند، پس باید گفت مجتهد واقعی. یعنی کسی که تربیت و پرورش عقل برای او قابل اهمیت بوده است.
ولی تفکر بدون تعلیم و تعلم امکان پذیر نیست . مایه اصلی تفکر، تعلیم و تعلم است و اینکه در اسلام دارد که تفکر عبادت است غیر از این است که تعلیم عبادت است. این دو مسئله است. ما یکی در باب تعلیم و تعلم داریم که تعلیم عبادت است، تعلم عبادت است، و یکی در باب تفکر داریم که تفکر عبادت است، و آنچه در باب تفکر داریم بیشتر است از آنچه در باب تعلیم داریم. مثلاً «أفضل العبادة التفکر» یا «لاعبادة کالتفکر» و در این زمینه البته خیلی آیه و روایت هست و این غیر از مسئله تعلم است. در تفکر گذشته آن نتیجهای که انسان از فکر خود میگیرد، فکر خود را رشد میدهد. در قرآن راجع به تفکر و تعقل مطلب زیاد داریم، لزومی هم ندارد که بخواهیم آیات قرآن در این زمینه را جمع کنیم. خیلی موارد داریم که قرآن دعوت به تفکر و تعقل کرده است.
تربیت و پرورش عقل در تربیت اسلامی، مفهومی اساسی است که بر رشد استقلال فکری و توانایی استنباط تأکید دارد. آموزش صرفِ محفوظات، بدون پرورش قدرت تحلیل، انسان را به ضبط صوتی از اطلاعات تبدیل میکند. اسلام علاوه بر تعلیم، به تفکر بهعنوان عبادت برتر توجه دارد و هدف آن، ایجاد شخصیتهایی است که نهتنها دانش کسب کنند، بلکه قدرت تجزیهوتحلیل داشته باشند. تعلیم و تربیت مؤثر، باید قوه تفکر را تقویت کند تا افراد بتوانند در مواجهه با مسائل جدید، راهحلهای خلاقانه ارائه دهند. در نهایت، اجتهاد و نوآوری حاصل تربیت و پرورش عقل است، نه صرفاً تکرار آموختههای دیگران.
در صورتی که تمایل دارید تا با دوره های تربیتی متنوع، اردو های ماجرا محور، پرونده های ویژه تربیتی و همچنین استفاده از ظرفیت مشاوران برجسته تربیتی کشوری بهره مند شوید، فقط کافی ست تا به سایت همیار 28 مراجعه کنید و از دوره ها و مقالات ما بازدید بفرمایید.
خوشحال می شویم تا نظرات ارزشمند خود را با ما در میان بگذارید.
همیار 28، یاری برای تربیت
منبع: بر گرفته از کتاب تعلیم و تربیت در اسلام استاد شهید مرتضی مطهری (ره)
0دیدگاه ثبت شده، نظر تو چیه؟